داستان جالب و خواندنی.فولاد
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان جالب و خواندنی.فولاد
نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392
بازدید : 530
نویسنده : صادق خضری

 

نرم كردن فولاد

آهنگري بود كه پس از گذران جواني پر شر و شور تصميم گرفت روحش را وقف خدا كند. سالها با علاقه كار كرد، به ديگران نيكي كرد، اما با تمام پرهيزگاري، در زندگيش چيزي درست به نظر نميآمد حتي مشكلاتش مدام بيشتر ميشد.

روزی دوستي به ديدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعيت دشوارش به او گفت : "واقعاً عجيب است. درست بعد از اين كه تصميم گرفته اي مرد خدا ترسي بشوي، زندگيت بدتر شده. نمي خواهم ايمانت را ضعيف كنم اما با وجود تمام تلاشهايت در مسير روحاني، هيچ چيز بهتر نشده."

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همين فكر را كرده بود و نمي فهميد چه بر سر زندگيش آمده است. اما نميخواست دوستش را بي پاسخ بگذارد،کمی فکر کرد و ناگهان پاسخي را كه ميخواست يافت.

اين پاسخ آهنگر بود: در اين كارگاه فولاد خام برايم مي آورند که بايد از آن شمشير بسازم. ميداني چطور اين كار را ميكنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت مي دهم تا سرخ شود. بعد با بي رحمي، سنگين ترين پتك را بر ميدارم و پشت سر هم به آن ضربه ميزنم تا اين كه فولاد شكلی بگيرد كه ميخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو ميكنم بطوریکه تمام اين كارگاه را بخار فرا ميگيرد. فولاد به خاطر اين تغيير ناگهاني دما، ناله ميكند و رنج مي برد. بايد اين كار را آن قدر تكرار كنم تا به شمشير مورد نظرم دست بيابم. يك بار كافي نيست.

آهنگر لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد:

گاهي فولاد نميتواند تاب اين عمليات را بياورد. حرارت، ضربات پتك و آب سرد باعث ترك خوردنش می شود. ميدانم كه از اين فولاد هرگز شمشير مناسبي در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مكث كرد و بعد ادامه داد:

ميدانم كه خدا دارد مرا در آتش رنج فرو ميبرد. ضربات پتكي را كه بر زندگي من وارد كرده، پذيرفته ام و گاهي به شدت احساس سرما ميكنم، انگار فولادي باشم كه از آبديده شدن رنج ميبرد. اما تنها چيزي كه ميخواهم اين است: "خداي من، از كارت دست نكش، تا شكلي را كه تو ميخواهي، به خود بگيرم. با هر روشي كه مي پسندي، ادامه بده، هر مدت كه لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به میان فولادهاي بيفايده پرتاب نكن."

  




:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان جالب و خواندنی , فولاد , داستانهای زیبا ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: